loading...
ورماخت سایبری - مرجع نقد جنگ جهانی دوم
wermacht بازدید : 117 پنجشنبه 18 مهر 1392 نظرات (0)


مدرسه خلبانی
پدرم کشیش بود و در قریه ای کوچک واقع در ایالت سیلزی در مشرق آلمان زندگی میکردیم.من هشت سال داشتم و در سال 1924 میلادی والدین من در یکی از روزهای یکشنبه به شهر مجاور رفتند تا این که یک نمایش هوایی را تماشا کنند.

آن روز های هر چه التماس کردم که مرا با خود ببرند مادرم از این کار خودداری کرد.وقتی آنها بازگشتند شرح دادند که چگونه خلبان هواپیما بیرون جست و سالم به زمین آمد.
بار اثر اسرار من مادرم یک پارچه به شکل چتر درست کرد و قطعه سنگی به آن آویخت و به من نشان داد که چگونه میتوان با چتر فرود آمد.چند روز بعد که پدر و مادرم به بیرون رفته بودند من بدون اراده چتر بارانی پدرم را باز کردم و از پنجره خود را به باغچه پرت کردم بدون این که لحظه ای به آن بیاندیشم.در نتیجه 2 پایم صدمه دید یک از آنها شکست و نتیجه این بی باکی دو ماه بستری شدن در بیمارست. ولی این واقعه باعث وحشت من نشد و عزم کردم بعد از این که بزرگ شدم حرفه خلبانی را پیشه نمایم.
پدرم با این پآرزو مخالف بود و مرا تشویق به فراگرفتن زبان لاتین و یونانی میکرد و من اوقات فراغت خود را صرف انواع ورزشها میکردم تا وقتی که دوره تحصیلات متوسطه به پایان رسید و موقع آن آمد که در فکر باشیم چه شغلی را برای تامین معاش انتخاب کنیم.

چون خواهرم مشغول تحصیل تب بود و پدرم نمیتوانست هزینه تحصیلات مرا در یک مدرسه هواپیمایی بپردازد تا این که به آرزوی خود برسم و خلبان بازرگتنی شوم ناچار من حرفه معلم ورزش را برای تامین معاش بپذیرم زیرا در ورزش سر آمد اقران بودم.

یک مرنبه کشور آلمان که تا آن موقع هواپیمای نظامی نداشت در صدد آمد نیروی هوایی به وجود آورد و وزارتی به نام وزارت هوایی به وجود آمد و برای تربیت خلبانان داوطلب پذیرفت.
در ماه اوت 1936 میلادی من پذیرفته شدم و در ماه دسامبر همان سال وارد مدرسه خلبانی گردیدم.من تصور میکردم به محض ورود به مدرسه تعلیمات خلبانی ما شروع خواهدد شد ولی به مدت 2 ماه ما را برای کار اجباری بردند و در طول یکی از رودخانه ها سد ساختیم و آنگاه تعلیمات نظامی ما شروع شد.ولی فرقی با تعلیمات پیاده نظام نداشت جز این که برنامه تعلیمات ما را سریع تر به اجرا میگذاشتند.

مدت شش ماه ما نه فقط اثری از تعلیمات خلبانی ندیدیم بلکه چشم ما به یک هواپیما هم نیفتاد مگر هنگامی که در صحرا مشق میکردیم و پرواز هواپیماهای بازرگانی را که از شهری به شهر دیگر میرفتند بالای سر خود میدیدیم.
از همان موقع من احساس کردم که همقطارهای من با من گرم نمیگیرند زیرا من سیگار نمیکشیدم و آبجو نمینوشیدم و به جای آبجو شیر مصرف میکردم و این موضوع آنها را ناراحت میکرد.

فرمانده ما هم همانند همقطار ها نسبت به من بد بین بود و میگفت :((رودل من در شما اخلاق و روحیه عجیب میبینم)) ولی چون در کارهای نظامی و ورزسی نمره خوب میگرفتم بد بینی او ار حدود مناسب تجاوز نمیکرد.

بعد از شش ماه تعلیمات نظامی ما را به یک مدرسه تعلیماتی منتقل کردند و شش ماه هم در آن مدرسه تحصیل کردیم تا این که گواهینامه خلبانی را به ما دادند و ما را به یک گروه هواپیمای شکاری که برجسته ترین صنف نیروی هوایی بود منتقل کردند.روزی گورینگ فرمانده نیروی هوایی از ماسان دیدن کرد و از آن پس خدمت واقعی ما در نیروی هوایی آلمان شروع شد.

من درخواست کرده بودم مرا جزو گروه بمب افکن های سبک موسوم به اشتوکا بپذیرند ولی این درخواست به جهاتی در آنوقت پذیرفته نشد و در عوض مرا مامور اکتشافات و عکسبرداری هوایی کردند.

از صبح تا شام کار من این بود که به اتفاق یک عکاس پرواز کنم و ارتفاع های بلند و کوتا از مواضع زمینی عکس برداریم.عکسها گاهی باید به طور عمودی برداشته میشد یعنی دوربین عکاسی نسبت به منطقه ای که از آن عکس برمیداشتیم عمودی بود و گاهی باید افقی عکس میگرفتیم یعنی دوربین عکاسی نسبت به منطقه مورد نظر دارای جنبه افقی می بود.

من از این عکسبرداری های یکنواخت که هر روز تکرار میشد و هرگز تمامی نداشت به تنگ آمده بودم خاصه آن که وقتی شب میشد شروع به آموزس نظری میکردند و درباره مطالبی که من یقین داشتم در تمام مدت حیات حتی یک مرتبه مورد استفاده ما قرار نخواهد برای ما کنفرانس میدادند و بدبختانه ما میباسیت ان کنفرانس ها را به خاطر بسپاریم و حفظ کنیم و پس بدهیم.

معروف بود که قشون آلمان قشونی است که در آن عمل بیش از حرف مورد توجه است ولی من به چشم خود دیدم و به گوش خود شنیدم که حتی در قشون آلمان هم حرف بیشتر از عمل مداخله داشت.مثلا من هرچه فکر میکردم که فرا گرفتن ریاضیات عالی چه اثری در جنگ و پرواز هوایی دارد که این حساب را به ما می آموختند چیزی از آن نمیفهمیدم و آیا بهتر آن نبود که بجای تعلیم این حساب فن تیراندازی با توپ در هواپیما به ما بیاموزند؟ولی گفته میشد کسی که این محاسبات را فرا میگیرد مغز او توسعه میابد و بر این اثر نظریاتی صاءب تر پیدا میکند.

شاید مغز من آنفدر محدود بود که فراگرفتن حساب فاصله در آن اثر نکرد و یحتمل دیگران از این حساب نه در جنگ و نه در زندگی استفاده نکردم مگر این که روزی آموزگار حساب و هندسه در مدارس شوم و از این حساب و چیزهای دیگر استفاده نمایم.

وقتی که جنگ جهانی دوم شروع شد من از صمیم قلب خدا رو شکر کردم ولی نه برای این که کشتار آغاز شدهه بلکه از حساب و ریاضیات آسوده شده بودم و دیگر از غروب آفتاب تا نیمه شب گرفتا کنفرانس های تمام نشدنی آموزگارانی که تصور میکنم خود آنها هم به اصطلاح خیلی مایه میکذاشتند نبودم.این معلمین تصمیم گرفته بودند تمام معلوماتی را که ظرف مدت پنجاه یا شصت سال در حساب و هندسه آموخته اند در ظرف مدت چند ماه به هر زور و فشاری که شده در مغز ما جا بدهند.

برچسب ها هانس , رودل , ارولیخ , لوف , وافن ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    آیا هیتلر بزرگترین جنگ سالار تاریخ بوده؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 17
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 14
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 14
  • بازدید ماه : 22
  • بازدید سال : 121
  • بازدید کلی : 6,429
  • آمار